اشعار خنده دار 1403 2024 🤪 شعر طنز متن باحال خنده دار شعرهای طنز و خنده دار
اشعار خنده دار 1403 + اشعار خنده دار 2024 | در این مطلب جدیدترین متن های خنده دار برایتان آماده کرده ایم.در ادامه نوشته خنده دار و عکس خنده دار بسیار جالب را هم آورده ایم که امیدواریم برای لحظاتی بخندید و شاد باشید.
مجموعه ای از جوک خنده دار | متن خنده دار و جوک جدید | لطیفه های بامزه و باحال | متن طنز کوتاه و باحال | عکس نوشته خنده دار | جمله های طنز نوشته کوتاه | متن های طنز | جدیدترین متن طنز تکست ها خنده دار و طنز و لطیفه های بامزه و جالب را در این بخش گردآوری کرده ایم و امیدواریم با خواندن این مطلب لحظاتی شاد داشته باشید.
اشعار خنده دار 1403 2024 🤪 شعر طنز متن باحال خنده دار شعرهای طنز و خنده دار
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
می توانی یک نفر را خر کنی
کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی
می شود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی
می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی
خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
وصف جام و باده و ساغر کنی
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی
می شود او عا شق تعریف هات
اندکی لب را اگر ترتر کنی!
نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابرو ی زیور کنی
پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی
روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقه ای دیگر کنی
از دروغت خار گل می گردد و
می شود تقدیم یک بهتر کنی
گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستون ها ی دروغ
اول روضه میرسد از راه
قد بلند است و پردهها کوتاه
آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماه
از روی کینه نیست
اگر خنجر به سینه ات می زنند !
این مردمان تنها به شرط چاقو دل می برند
شاعر: یاری
اول روضه میرسد از راه
قد بلند است و پردهها کوتاهآه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماهبچهی هیأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سیاهمویت از زیر روسری پیداست
دخترِه …، لا اله الا الله!
به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه
چشمهایم زبان نمیفهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواه
چای دارم میآورم آنور
خواهران عزیز! یا الله!
سینی چای داشت میلرزید
میرسیدم کنار تو … ناگاه
پا شدی و نسیم چادر تو
برد با خود دل مرا چون کاه
وای وقتی که شد زلیخایم
با یکی از برادران همراه
یوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه
«زاغکی قالب پنیری دید»
و چه راحت گرفت از او روباه
میگریزد و میرود آهو
میکشم من فقط برایش آه
آی دنیا! همیشه خرمایت
بر نخیل است و دست ما کوتاه
قاسم صرافان
الحق و والنصاف که چشمان تو دیوانه کننده است
خندیدن تو لذت پرواز پرنده است
موھای رھایت چون گندم متحرک
در چشم حسود این حرکت خیلی زننده است
شیرینی لبھای تو حلوای ھرنگ است
راه رفتن زیبای تو آھوی رمنده است
انگشت ظرف تو عجب شعبده بازیست
لطفا نزنید دست خیلی شکننده است
آن لعل شکروار شکر خنده نابت
بی جام و سبوه گیچ کند نھشه کننده است
با عقل به تشخصیص پزشکان سرطان زاست
خندیدن تو عامل بیماری قند است
بالای دوچشمت خط ابروی بلندیست
چون لوله گاز کز عسلو عازم ھند است
ایلود به خرمای بنامش جھانیست
خرمای ھلاو پیش تو منسوخ شونده است
لبخند ملیح تو لطیف است ودل انگیز
چون قلقلک روی شکم حاوی خنده است
آن خوس لباس زری و سرمه چشمت
شیرازه بپاشد زه ھم و خیلی کشنده است
لکنت بگرفتم ز تو و دلبری تو
ت ت تنھا غزلی بود که بی قافیه بند است
عاشقی شغل مطمئنی نیست
دو سه معشوقه یدک داریم
طبق «اصل بقای عشق» اگر
نازنین رفت، روشنک داریم…
بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمی شود ؟!
در دل بی قــــرار من عشق تو شـــر نمی شود
گر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمی شود
لطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو – سه متر فاصله رفع خطر نمی شود
کور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمی شود !
اسب خیالِ شعر من می رمد از کنار تو
عشوه ی بیهوده نکن اسب که خر نمی شود
هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمی شود
سرو چمان من دگر همدم گل نمی شود
میل چمن نمی کند سیخ جـگر نمی شود !
شعر طنز،شعرهای خنده دار,شعرهای طنز و خنده دار کوتاه،اشعار طنز و خنده دار،شعرهای خنده دار و طنز کوتاه,شعرهای کوتاه طنز و خنده دار،مجموعه اشعار طنز و خنده
ماه من شو
قول میدهم
دلت همیشه قرص بماند!
شنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت
سه ماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
به جز مراسم عقد و عروسی و غیره
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
دروغ میگه طرف خوشکل تر از راست
تو این دنیای مرموز مجازی
که نه پیداست کی دزده کی قاضی
که اقدس توش شده ریتا و مهسا
بطول خانم شده مهناز و طناز
کامنت و لایک و پست و چسب بینی
تو هر برنامه مجبوری ببینی
طرف داره نخ قالی میریسه
کامنت داده ی هفته س انگلیسه
طرف بیش از یه سال یار با ماست
میگفت سولماز اسمش شکل پریاست
پریشب تازه فهمیدیم عاقاست
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
گفتم غم تو دارم
گفتا زیاد یا کم؟
گفتم زیاد خیلی
گفتا به قدر لیلی؟
گفتم فزونتر از آن
گفتا بگو به قرآن؟
گفتم چه جای شک است؟
گفت: احتیاط شرط است
گفتم دلت ز سنگ است
گفتا نه، مَیل جنگ است
گفتم به لب رسیده جانم
گفتا به من چه؟ جانم!
گفتم ترَحُّم ات کو
گفتا به من، پول ات کو؟
گفتم دلم کباب است
گفتا مرا چه باک است؟!
گفتم به من نگاهی
گفتا شما کِیاهی؟
گفتم اسیر چشمت
گفتا که اوووف ز دستت
گفتم اجازه هست سوالی
گفتا بگو چه خواهی؟
گفتم کمی پول قرض
دور شد تا لب مرز…
متن خنده دار و جوک جدید
مثل بیماری که بالاجبار خوابش میبرد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش میبرد
میشمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش میبرد
در میان بسترش تا صبح میپیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش میبرد
جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش میبرد
رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش میبرد
دردناک است اینکه میگویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش میبرد
بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است
مست هم در قصر و هم در غار خوابش میبرد
تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش میبرد
من کی ام!؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش میبرد
یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش میبرد
در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش میبرد
سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش میبرد
یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش میبرد
من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش میبرد
وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش میبرد
من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش میبرد
«دوستت دارم» که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش میبرد
صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش میبرد
اصغر عظیمی مهر
دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است
شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس
چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی
گفته بودم که تو را می خواهم
آری،آری، به خـدا می خواهــم
عاشقــم،جرم من این است فـقط
ذره ای مهر و وفا می خـواهـم
آن قدَر خوشــگل و خوش اطواری
که یکی نه ، دو سه تا می خواهم!
چشــم نامحرم اگــر دید تو را
چشمش از کاسه جدا می خواهــم
کاش یــک ذره تـپل تر بــودی
تا بگویم که چرا می خواهـم؟!
بنده از جنـس بـشر بـــیزارم
بلکه یک مرغ دو پا می خواهم!
مثل بیماری که بالاجبار خوابش میبرد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش میبرد
میشمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش میبرد
در میان بسترش تا صبح میپیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش میبرد
جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش میبرد
رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش میبرد
دردناک است اینکه میگویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش میبرد
بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است
مست هم در قصر و هم در غار خوابش میبرد
تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش میبرد
من کی ام!؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش میبرد
یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش میبرد
در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش میبرد
سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش میبرد
یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش میبرد
من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش میبرد
وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش میبرد
من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش میبرد
«دوستت دارم» که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش میبرد
صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش میبرد
اصغر عظیمی مهر
با اینکه لب از کلام بستید شما
ساکت سرجایتان نشستید شما
امواج نگاهتان دلم را لرزاند
اصلا نکند زلزله هستید شما؟
تو نگات شبیه شیشه
عشق من یه تیکه خورشید
عشق تو دویست و شیشه
من نگام دربدر تو
تو حواست پیش بنزه
کاش از اول می دونستم
توی چشمای تو لنزه
تو مال جردنی و من
بچه یه جای آبادم
آره تو end کلاسی
اما من خیلی بی کلاسم
زن من نمی شی اما
می ری دنبال یه حمال
اما چشم به رات می مونم
همه سالو با آبسال
تو شبای بی ستاره
مثل جنگلای دوری
تو موهات خیلی قشنگه
سرتو با چی می شوری؟
خوب می دونم اگه بازم
مانتوی گلی بپوشی
جلو پات نگه می داره
وانت میوه فروشی !!!
لطیفه های بامزه و باحال
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
میتوانی یک نفر را خر کنی
کذب را هنگام فعل مخزنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی
میشود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی
میتوانی گر چه هستی بیسواد
شعرهای خوشگلی از برکنی
خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
وصف جام و باده و ساغر کنی
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی
میشود او عاشق تعریفهایت
اندکی لب را اگر ترتر کنی!
نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابروی زیور کنی
پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی
روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقهای دیگر کنی
از دروغت خار گل میگردد و
میشود تقدیم یک بهتر کنی
گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
می توانی یک نفر را خر کنی
کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی
می شود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی
می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی
خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
وصف جام و باده و ساغر کنی
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی
می شود او عاشق تعریف هات
اندکی لب را اگر ترتر کنی!
نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابرو ی زیور کنی
پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی
روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقه ای دیگر کنی
از دروغت خار گل می گردد و
می شود تقدیم یک بهتر کنی
گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستون ها ی دروغ
پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرون
بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را
پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت
دعا کن …
دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد
وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد
چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت
شعر طنز پیامک لیلی و مجنون
اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
میتوانی یک نفر را خر کنی
کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی
میشود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی
می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی:
«تن مپوشانید از باد بهار»
نقل قول از شخص پیغمبر کنی
«بر سر عشاق گو طوفان ببار»
چتری از اغراق را بر سر کنی
«خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر»
وصف جام و باده و ساغر کنی
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی
می شود او عاشق تعریف هات
اندکی لب را اگر تر تر کنی
نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابروی زیور کنی
پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی
روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقهای دیگر کنی
از دروغت خار گل میگردد و
میشود تقدیم یک جیگر کنی
گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستونهای دروغ…
متن طنز کوتاه و باحال
چشم هایت به خدا مَنشأ هر مُشکل بود
بَه چه سرسبز ؛ چه زیبا؛ چقــد خوشگل بود !
صبح که از خواب بیدار شـدی فهمیدم
مشکل از چَشم که نه کُلُّـهم از ریمِل بود
تعجب می کند یارم ز رفتاری که من دارم
تصور می کند دیوانه ام یاری که من دارم
نه او، هر کس دگر باشد تعجب می کند طبعاً
ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم
همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است
و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم
خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم
ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم
و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:
خودت -یارا!- مرض داری و پنداری که من دارم
همیشه فکر می کردی که من از خویش شک دارم
کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟
چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟
که رفتارم شده مشتق ز افکاری که من دارم
کسی دیگر مرا کی می تواند کنترل کردن؟
نباشد دست کس -غیر تو- افساری که من دارم
برایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمی
کنون نقل محافلهاست آماری که من دارم
نه پولم می دهد، نه احترامم پاس می دارد
طلبکار است خود گویی بدهکاری که من دارم
تمام سالمندان از پرستار جوان گویند
ولی صد سال سن دارد پرستاری که من دارم
باز شوهر بی بهانه / با ادایی کودکانه
هیکل چون استوانه / میکند غر غر به خانه
یادم آید روز اول/ گردنش کج, دست و پا شل
پیش بابا موش میشد / سرخیش تا گوش میشد
دختری افتاده بودم / مهربان و ساده بودم
نرم و نازک / شاد و چابک
چشمهایم همچو آهو / عطر موهایم چو شب بو
میشنیدم از لب او / حرفهایی همچو جادو؛
من غلام خانه زادت / جان دهم هر دم به یادت
گر نیایی خانه من / میگریزد روحم از تن
بعد از آن گفتار زیبا / خام گشتم من همانجا
شد به پا جشن عروسی / کیک و شام و دیده بوسی
بعد از آن دیگر ندیدم / هرگز آن اوقات بی غم
قسمتم یک مرد جانی / اندکی لوس و روانی
بیاراده همچو یابو! / پرخور و مغرور و پر رو
بشنو از من جان خواهر/ هر که کرد این دوره شوهر
خاک بر سر گشت و حیران /شد پشیمان، شد پشیمان، شد پشیمان
خوش خلقی و خشم همزمان یعنی چه؟
بیزاری و عشق توامان یعنی چه؟
با رفتن من اگر موافق هستی
پس این بنشین، نرو، بمان، یعنی چه؟
عکس نوشته خنده دار
مُرده هم بیگمان دلی دارد
مثلِ ما «زید» خوشگلی دارد
در کنارِ پریوَشان در قبر
هر شب جمعه محفلی دارد
با «شهین» و «مَهینِ» آن دنیا
روز و شب عیش کاملی دارد
هر زمانی که میشود دلتنگ
لب دریا و ساحلی دارد
مُرده هم آدم است در واقع
رفقای اراذلی دارد!
چون تمامِ مجردان او هم،
در امورش مشاکلی دارد
شام اگر مرغ یا که جوجه نبود
ساندویچ فلافلی دارد
غالباً در حجاب و پوشش خود
مطمئناً مسایلی دارد
نه پلیسی که گیرد او یقهاش
نه محل مَرد جاهلی دارد
ما که بیمسکنیم ! اما او،
خوش به حالش که منزلی دارد!
با رفیقانِ شاعرش هر شب
فاعلاتن مفاعلی دارد!
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
میتوانی یک نفر را خر کنی
کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی
میشود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی
می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی:
«تن مپوشانید از باد بهار»
نقل قول از شخص پیغمبر کنی
«بر سر عشاق گو طوفان ببار»
چتری از اغراق را بر سر کنی
«خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر»
وصف جام و باده و ساغر کنی
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی
می شود او عاشق تعریف هات
اندکی لب را اگر تر تر کنی
نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابروی زیور کنی
پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی
روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقهای دیگر کنی
از دروغت خار گل میگردد و
میشود تقدیم یک جیگر کنی
گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستونهای دروغ…
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
دروغ میگه طرف خوشکل تر از راست
تو این دنیای مرموز مجازی
که نه پیداست کی دزده کی قاضی
که اقدس توش شده ریتا و مهسا
بطول خانم شده مهناز و طناز
کامنت و لایک و پست و چسب بینی
تو هر برنامه مجبوری ببینی
طرف داره نخ قالی میریسه
کامنت داده ی هفته س انگلیسه
طرف بیش از یه سال یار با ماست
میگفت سولماز اسمش شکل پریاست
پریشب تازه فهمیدیم عاقاست
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!
شبی مجنون نوشت از بهر لیلی
الهی که بِـری زیرِ ترِیلی
تعجب میکند یارم ز رفتاری که من دارم
تصور میکند دیوانهام یاری که من دارم
نه او، هر کس دگر باشد تعجب میکند طبعاً
ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم
همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است
و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم
خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم
ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم
و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی
خودت -یارا!- مرض داری و پنداری که من دارم
همیشه فکر میکردی که من از خویش شک دارم
کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟
چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟
که رفتارم شده مشتق ز افکاری که من دارم
کسی دیگر مرا کی میتواند کنترل کردن؟
نباشد دست کس -غیر تو- افساری که من دارم
برایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمی
کنون نقل محافلهاست آماری که من دارم
نه پولم میدهد، نه احترامم پاس میدارد
طلبکار است خود گویی بدهکاری که من دارم
تمام سالمندان از پرستار جوان گویند
ولی صد سال سن دارد پرستاری که من دارم
اگر عشق دگر در سر نداری
چه معنی دارد این (last seen recently)؟
بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمیشود؟!
در دل بی قرار من عشق تو شر نمیشود
گر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمیشود
لطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو سه متر فاصله رفع خطر نمیشود
کور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمیشود
اسب خیالِ شعر من میرمد از کنار تو
عشوه بیهوده نکن اسب که خر نمیشود
هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمیشود
سرو چمان من دگر همدم گل نمیشود
میل چمن نمیکند سیخ جگر نمیشود
مهدی استاد احمد
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ، ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندد ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ بر من
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندد ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
جمله های طنز نوشته کوتاه
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
میتوانی یک نفر را خر کنی
کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی
میشود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی
می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی:
«تن مپوشانید از باد بهار»
نقل قول از شخص پیغمبر کنی
«بر سر عشاق گو طوفان ببار»
چتری از اغراق را بر سر کنی
«خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر»
وصف جام و باده و ساغر کنی
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی
می شود او عاشق تعریف هات
اندکی لب را اگر تر تر کنی
نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابروی زیور کنی
پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی
روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقهای دیگر کنی
از دروغت خار گل میگردد و
میشود تقدیم یک جیگر کنی
گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستونهای دروغ…
بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمیشود؟!
در دل بی قرار من عشق تو شر نمیشود
گر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمیشود
لطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو سه متر فاصله رفع خطر نمیشود
کور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمیشود
اسب خیالِ شعر من میرمد از کنار تو
عشوه بیهوده نکن اسب که خر نمیشود
هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمیشود
سرو چمان من دگر همدم گل نمیشود
میل چمن نمیکند سیخ جگر نمیشود
مهدی استاد احمد
گفته بودم که تو را میخواهم
آری،آری، به خدا میخواهم
عاشقم،جرم من این است فقط
ذره ای مهر و وفا میخواهم
آن قدَر خوشگل و خوش اطواری
که یکی نه، دو سه تا میخواهم
چشم نامحرم اگر دید تو را
چشمش از کاسه جدا میخواهم
کاش یک ذره تپل تر بودی
تا بگویم که چرا میخواهم؟!
بنده از جنس بشر بیزارم
بلکه یک مرغ دو پا میخواهم
هر مردی باید یک روزی ازدواج کنه،چون شادی تنها چیز زندگی نیست
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندد ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ، ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندیم ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ میخندم ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ !!!
بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمیشود؟!
در دل بی قرار من عشق تو شر نمیشود
گر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمیشود
لطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو سه متر فاصله رفع خطر نمیشود
کور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمیشود
اسب خیالِ شعر من میرمد از کنار تو
عشوه بیهوده نکن اسب که خر نمیشود
هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمیشود
سرو چمان من دگر همدم گل نمیشود
میل چمن نمیکند سیخ جگر نمیشود
اشعار خنده دار
نوشته اشعار خنده دار 1403 2024 🤪 شعر طنز متن باحال خنده دار شعرهای طنز و خنده دار اولین بار در روزگارنو. پدیدار شد.